یگانه دختر ریحان جانیگانه دختر ریحان جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
گل پسرم امیرحسین خانگل پسرم امیرحسین خان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

زیباترین لبخند خداوند ریحان جان

دخترک 26 ماهه من...

سلام دختر عزیزم به همین زودی 26 ماهه شدی 26 ماهه شدنت تبریک میگم عزیزم کوچکترین کاری که از دستم بر میاد نفس من انشالله که سالیان سال سالم و سلامت باشی این روزها که میگذره روز به روز بیشتر دلتنگ گذشته میشوم باورم نمیشه که چقدر زود داره روزها میگذره و دیگه داریم روزهای آخر سال سپری میکنیم بزرگ شدی خانوم شدی برای خودت سری تو سرها در آوردی واقعا نمیتونم این روزهات رو وصف کنم از بس که دلبری میکنی و برام شیرین زبونی میکنی و خودت لوس میکنی و با این کارهات روز به روز عزیز تر میشی عسلکم دختر قشنگم برای خودت...
27 بهمن 1393

شیرین زبونیهای این روزهای عسلم...

سلام عشق کوچولوی من سلام همه وجود من و سلام نازنین من عزیز دل مامان میبخشید این روزها اصلا دستم به نوشتن نمیره شما هم که هزار ماشاالله شیرین زبونی و بل بل زبونیهات بی نهایت شده دختر قشنگم این روزها که داره میگذره استعدادت توی یادگیری همچنان بی نهایته و من خوشحال از این همه استعداد و شرمنده از این همه تنبلی در یادگیری شما نمیدونم ولی اصلا این روزها حوصله آموزش و بازی کردن با شما رو ندارم از اتفاقات این مدتی که نبودم بگم اول از همه در روز اول بهمن همزمان با روز تولدش بابابزرگ بابایی از دنیا رفت و برای همیشه با این دنیای فانی خداحافظی کرد خی...
23 بهمن 1393

اندر احوالات نفس 25 ماهه من

سلام عشق کوچولوی من می بخشین مامان جان چند روزه حس نوشتن نبود و نیومدم وبلاگت امروز دیگه گفتم تنبلی بسه و بیام برای شما دخمل قشنگم بنویسم از پیشرفتهای زیادی که داری از شیرین زبونیهات از مهر و محبتی که به همه داری قربونت برم من الهی قبل از اینکه شروع کنم 25 ماهه شدنت بهت تبریک میگم شکوفه زیبای من انشالله همیشه همیشه سالم و سلامت باشی زندگی من از احوالاتت بگم  عزیز دلم توی این مدتی که نبودم شما سرماخوردگی شدیدی گرفتی مثل همیشه و داروهای چرک خشک کن و دو تا آمپول بهت زدن بعد چند روز دیدم بدنت شروع کرده به ...
27 دی 1393

دخترکم در شهر بازی...

سلام دخترک دو ساله من هر روز که میگذرد بیش از پیش دلتنگ گذشته می شوم روزهای شیرینی که هرگز تکرار نخواهد شد روزهایی که هر روز با شیرین زبونیهات و جمله های بامزه ی جدیدی که میگویی قند در دلمان آب میشود مثل اینکه مامان جونت لباس جدید پوشیده بود بهش گفتی وای مامان جون لباس پوشیدی خوشل(خوشکل) شدی یا چیز جدیدی که ببینی خوشت بیاد میگی مامان بیبین ashane (قشنگه) هر جمله ای که میگی هزار دفعه برات غش و ضعف میکنم آخر شما را چه به این حرفها یا اگه از چشمام اشک بیاد میگی مامان geye کردی اشک ریختی یا اگه از چشمهای خوشکلت اشک بیاد میگی مامان بیبین اشکم ریخت ...
6 دی 1393

نفسم دو ساله شد...

آهای...آهای...خبر...خبر...    ریحان من دو ساله شد روزی که به دنیا آمدی،من متولد شدم... و از آن روز هم دخترم شدی و هم همه چیزم... دختر آسمانی من، جهانم با تو شکرانه هایش بیشتر است و تو عاشقانه ترین باور خواب و بیدار منی... گوشه دلم را روز به روز با نگاه رو به تکامل تو آغاز می کنم... سایه خدای عشق بر قلبت مدام دخترم... بالاخره روز تولدت رسید.. به همین سادگی نازگلکم دو ساله شد ...  البته برای من ساده نبود.... تو لحظه به لحظه این دو سال با بزرگ شدنت من جون گرفتم...
27 آذر 1393

23 ماهگی ناناز خانوم

سلام دوستان متاسفانه سفرم به یزد و غیبتم خیلی طولانی شد شرمنده اتفاقات زیادی در این مدتی که نبودم افتاد اول همه بیست و سه ماهگیت با کلی تاخیر تبریک میگم نفس من انشالله که 120 ساله بشی تا ششم آذر برابر با پنجشنبه شب شهادت حضرت رقیه  شبها که از خواب بیدار میشدی دو تا سه مرتبه بهت شیر میدادم و از جمعه شب که روز شهادت حضرت رفیه بوداز حضرت رقیه مدد گرفتم که کمکمون کنه و تصمیم گرفتم دیگه تو شب هم بهت شیر ندم و دوره شیرخوردنت به طور کامل قطع کنم خیلی استرس داشتم آخه نصف شب که بیدار میشدی چشمات باز نمیکردی و فقط دهانت باز میکردی و منتظر...
27 آبان 1393

از شیر گرفتن دخمل خانومم...

سلام دوستان و سلام به دخملم که اینبار دیگه واقعا خانوم و بزرگ شدی عزیزکم عزیز دلم یکی از سخت ترین کارهای زندگیم رو توی این روزها انجام داد جمعه صبح 23 آبان تصمیم گرفتم که دیگه بهت شیر ندم عزیز دلم واقعا احساس بدی داشتم حدود دو سال بود که وقتی تو آغوشم قرار میگرفتی و با شیر خوردن آروم میشدی و بیشتر از شما من از اینکه تو کنارم اونجور آروم میگرفتی و شیر میخوردی لذت میبردم خیلی سخت بود احساس بدی داشتم فکر میکردم یک آدم ظالم هستم که بزرگترین ظلم به جیگر گوشه ام میکنم عزیز دلم منو ببخش واقعا چاره ای نداشتم کاری بود که بالاخره باید انجام میشد و این تصمیم سخت روز...
25 آبان 1393

رویش هفدهمین مروارید ریحان عزیزم

سلام دوستان عزاداریهاتون قبول دخمل قشنگم توی این پست اومدم خبر از نمایان شدن دندون خوشکلت بدم که بعد از چندین روز بی حالیت و اسهال و استفراغی که داشتی و دیگه تو این روزها خبر از اون لپهای خوشکلت نیست و خیلی لاغر شدی و دهان به هیچ غذایی نمیزنی بالاخره دیشب دیدم دندون کرسیت نمایان شده و انشالله که از این به بعد اوضاع بی حالیت خوب بشه عزیز دلم جدیدترین حرفی هم که زدی این بود که دیروز آقاجونت سر به سرت میگذاشت شما هم به آقاجون گفتی آقا جون اصن دوست دارم (آقا جون اصلا دوست ندارم) این جمله ای هست که وقتی اذیتم میکنی بهت میگم ...
15 آبان 1393

همایش شیر خوارگان

بازم سلام به همه دوستان خوبم بعد هم سلام به نفس و جگر گوشه خودم ریحان عزیزم اول از همه این روزها رو بهتون تسلیت میگم و توی این روزهای عزیز از همه شما التماس دعا دارم از این روزهات بخوام بگم بازم همون جمله خیلی خیلی تکراری که دیگه واقعا بزرگ شدی صحبتات که کلا به شکل جمله بندی هستش شعر توپولویم توپولو رو قشنگ یاد گرفتی و یک یا دو کلمه آخر هر مصراع رو میگی نفس من دیگه اینکه توی این روزها چند بار هیئت رفتیم و یک روز که برگشتم دیدم چند تا کلمه مبهم به کار میبری و مرتب تکرار میکنی دقت کردم دیدم داری صلوات میفرستی قربونت برم اصلا من باهات کار نکرده بودم...
9 آبان 1393