اندر احوالات 39 ماهگی خانوم طلا+سفرنامه مشهد مقدس...
سلام به تو دختر عزیز تر از جانم
عزیز دل مامان
این روزهات داره خیلی سریع میگذره و کم کم داریم به پایان سال میرسیم
روزهایی که پر بود از شادی و شیرینی
و البته مطمئنا ناراحتی هم بود که وجود شما دخملی با اون شیرین زبونیهات
تحملش را خیلی آسانتر کرد
کوچولوی ناز مامان
اول از همه 39 ماهگیت بهت تبریک میگم
واقعا دیگه برای خودت خانومی شدی
از این مدت بگم که اتفاقات زیادی افتاده
اول اینکه امام رضا طلبید و قسمت شد با خانواده بابایی
چهارشنبه 12 اسفند به مشهد مقدس رفتیم
خیلی خوب بود و خوش گذشت
همه چیز عالی بود حرم تقریبا خلوت و خوب بود برای زیارت
هتل و غذاهاش عالی بود
و شما هم خیلی خوب همکاری کردی و اصلا در زیارت ما رو اذیت نکردی
اون چادر خوشکلت هم سر کرده بودی
تو حرم خادمهای مهربونش تشویقت میکردن به حجاب
و بهت خوراکی میدادن
مشهد خیلی خوب همکاری کردی و خیلی ازت عکسهای خوشکل گرفتم
و البته خودم هم حس عکس گرفتن داشتم
که نمیدونم در طی یک عملیات غافلگیرانه برای کپی عکس تقریبا همه عکسها پرید
و هنوز هم من در شوک هستم و خیلی حالم گرفته شد
البته در کمال ناباوری چند تا دونه از عکسها موند
که بعدا به پست اضافه میشه
و دوشنبه 17 اسفند از مشهد بازگشتیم
از خرید عیدت هم عکس گرفته بودم که متاسفانه همه اونها هم پرید
لباسهای خوشکلی برات گرفتم که خیلی هم بهت میاد
از پیشرفتهای جدیدت بگم که شعر من بچه شیعه هستم تقریبا کامل یاد گرفتی
ولی مثل قسمت اول تسلط نداری
و فعلا در حال تمرین باهات هستم که انشالله تسلط پیدا کنی
که ادامه اون به این شکله
امام هشتم ما
امام رضای والا
امید شیعیان است
چه قدر مهربان است
نُهم امام جواد (ع)
رحمت حق بر او باد
کریم و بخشنده بود
ماه درخشنده بود
دهم امام نقی (ع)
پاک دل و متّـقی
هادی راه دین بود
یاورِ مومنین بود
یازدهم عسگری (ع)
ازهمه عیب ها بَری
در خانه بود زندانی
شهید شد در جوانی (۲)
یازده امام معصوم
شهید شدند چه مظلوم
ولی به امر خدا
امام آخر ما
از چشم مردم بد
غایب شد و نیامد
هزار و چندین ساله
شیعه در انتظاره
بالاخره یه روزی
می شه وقت پیروزی
مهدی (ع) ظهورمی کنه
دشمن رو دور می کنه (۲)
جهان می شه پُر از گُـل
نرگس و یاس و سُنبل
ما بچّه های شیعه
دعا کنیم همیشه (۳)
با هم بگیم خدایا
بیار امام ما را
حاضر جوابی و شیرین زبونیهات هم که همچنان زبانزد هست
مثلا آقا جون برگشته بهت میگه ریحانه کاشکی اینقدر زبون نداشتی
میگی آخه آقاجون اگه من زبون نداشته باشم
چه جوری با پدر مادرم حرف بزنم
چه جوری با دوستم نسرین حرف بزنم میفهمی آره میفهمی
کلی از این طرز فکرت خندیدیم
یا مثلا خاله نسیم بهت گفته بیا یزد حسین آقا میگه دلش برات تنگ شده
شما برگشتی میگی الکی نگو حسین آقا که حرف نمیزنه
داشتم بهت غذا میدادم میگی
مامان غذامیخورم چاق بشم چله بشم عروس بشم
بعد هم میگی میخوام زن حامد آقا بشم
من موندم طرز فکر بچه های قدیم با بچه های الان چقدر عوض شده
اصلا من موندم چه جوری
به فکرت رسید این شعر به این شکل بخونی
بالاخره عکسهای مشهد به دستم رسید
یادش بخیر خیلی دلم هوات کرده یا امام رضا
ا
این عکسها در بدو ورود به هتله که ابتدا چند دقیقه نشستی که خسته ای
بعد هم به همه جا کار داشتی و همه جا رو بررسی کردی
این هم یک روز که حس عکس گرفتن داشتم و البته داشتی
در لابی هتلمون
این هم در رستوران هتل که البته چون ساعت غذا نبود فقط خودمون اونجا بودیم
اینجا هم همون چادر خوشکلت سر کردی و آماده برای رفتن به حرم مطهر
اینجا هم در راه برگشت از مشهد در راه آهن مشهد
قربون اون ژست خوشکلت برم من