و اینبار چهل و یک ماهگی عزیزکم...
سلام
به روی ماه دخترک دردانه خودم که این روزها شیرین و شیرین تر ازهمیشه ای
هر روز که میگذره تو شیرین تر از قبل میشوی و من عاشقتر
ومن در عجبم که چه رازیست بین دوست داشتن ما که البته هزاران بار فراتر از
دوست داشتن است ،شاید عاشقی باشد.....
عزیز دل مامان
روزها و لحظه و ساعت ها به قدری سریع میگذرد و من حسابی در این
بین کم می آورم نمیدونم چه جوری شیرین زبونیهات و دلبریهات به زبون بیارم
از اتفاقات این مدت بگم که
چهارشنبه 15 اردیبهشت برای عروسی هانیه جون به یزد رفتیم
خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما و حسابی تا تونستی عشق و حال کردی
بعد از اون هم حدود 2 هفته ای یزد بودم
آخه کار داشتم و مجبور بودم بمونم
که نمیدونم کی ولی به زودی خبرها رو میدم
از نمونه ای از حرفهای جالبت توی این مدت بگم
مثلا به علت سرماخوردگی شما به یکی از درمانگاههای یزد رفته بودیم
قبلا شما چند ماه پیش فقط یکبار به این درمانگاه رفته بودی
وقتی نوبت گرفتم خواستم آب بخورم گفتم ریحان بیا بریم
و آبخوری انتهای چند سالن اون طرفتر بود و شما سریع برگشتی میگی مامان
اگه بریم اون طرف آبخوری داره من باورم نشد از چند ماه پیش یادت مونده
بعد برگشتی میگی یادته اومدیم آب بخوریم گفتم خب گفتی لیوان نداشت
من نتونستم آب بخورم گفتم خب گفتی آقاهه اومد بغلم کرد و من آب خوردم
و برای من غیر قابل باور بود این همه دقت و هوش و ذکاوتت بعد از چند ماه
دیگه اینکه هرکی اذیتت کنه مخصوصا عمو مهدی برمیگردی میگی اگه عمو مصطفام بود
میومد گوشهات میبرید نمیدونم این دیگه کی یاد گرفتی ولی جدیدا زیاد به کار میبری
راستی اتفاق دیگه کوتاه کردن موهات بود از بس اطرافیان گفتن موهات کوتاه کنم
یک روز بردمت آرایشگاه که کمی از موهات کوتاه کنم
ولی خانوم آرایشگر نامردی نکرد و مصری کوتاه برات کوتاه کرد
همه میگن خوبه ولی من اصلا دوستش ندارم
و منتظر نشستم که دوباره موهات بلندبشه
اتفاق دیگه یک شب که به خونه یکی از خاله هام رفته بودیم
در راه برگشت ساعت 12 شب گفتی بریم پارک و اونجا هم از
اونجا که جدیدا یاد گرفتی هرچی خوشت بیاد با گریه میخوای
گریه میکردی که اسکوتر میخوام و اون وقت شب اسکوتر کجا بود
و تو خونه هم تا میخوابیدی داشتی قر میزدی
که فردا صبحش عمو مهدی از امتحان که برگشته بود
رفته بود مغازه برات اسکوتر خریده بود
و کادو کرده بود و از خواب بیدارت کرد و بهت داد خیلی ذوق کردی
ولی جالبه تا در جعبه اش رو باز کردی میگی اینکه پسرونه هست چرا دخترونه نخریدی
آخه با اینکه رنگش قرمز بود عکس روش مرد عنکبوتی بود
دختر ما بلد نیست اسب پیشکشی که دندونش نمیشمرن
و از اون روز کلی با این اسکوتر عشق و حال میکنی
از یادگیریهای این مدتت بگم که از بس زیادن و این مدت هم یزد بودم
یادم رفته
یکی از شعرهایی که خیلی خوب بلدی
صبح است ،صبح است الله اکبر
برخیز از جا یک بار دیگر
پیش از تو برخواست از خواب بلبل
بیدار گشته هم غنچه هم گل
با جیک جیکش گنجشک زیبا
پیش از تو گفته شکر خدارا
شب را سپیده بر خاک افکند
وقت نماز است برخیز فرزند
جدیدا خیلی علاقه به آموزش کلمات انگلیسی داری
تعدادی از کلماتی که یاد گرفتی
معلم شاگرد مدرسه اتاق میز
کتاب دفتر مداد خودکار کیف کاغذ
صندلی ساعت عصر به خیر صبح به خیر شب به خیر
رنگها از قبیل آبی زرد سبز سفید مشکی
میوه ها مثل موز پرتقال سیب خیار توت فرنگی هندوانه
برنج سیب زمینی گوجه پیاز شیر
غذا آب نون بستنی سبزی
تلوزیون درخت گل
چشم گوش دست پا انگشت دندون
آقا جون مامان جون مامان بابا
خواهر دوست دختر پسر نی نی عمه عمو
توپ عروسک بازی
ماشین دوچرخه خوشکل قاشق بشقاب لیوان
وااااااااااااااااااااااای چقدر به مغزم فشار آوردم دیگه یادم نمیاد فعلا
راستی خیلی علاقه داری این کلمات تو جمله به کار ببری
و کل جمله فارسی و کلمه هایی که انگلیسی بلدی در اون به کار میبری
من کشته مرده این جمله بندیتم
عاشق یادگیری هستی
دنبال یه کتاب یا نرم افزار خوبم برای آموزش انگلیسی اگه از دوستان
کسی سراغ داره خوشحال میشم بهم بگه
عکسهای زیر هم مربوط میشه به یکی از روستاهای اطراف یزد
که باز هم با این ژستت ما رو کشتی
اینجا هم به ندوشن رفته بودیم که اصالت پدریم به اونجا برمیگرده
این خانه هم که سالیان سال بدون سکنه بوده خانه اجدادیمونه و بیش از 300 سال قدمت داره
و بلندترین بادگیر اون منطقه رو داره
و چندین باراز این خانه سرقت شده
حتی به دستگیره های خانه رحم نکردن و بریدن و بردن
این هم همون بادگیرشه
این هم روز 13 عیده که اصلا برای عکس گرفتن همکاری نکردی
و فقط همین عکس دارم
این هم ناهار خوشمزه اون روزه که جاتون بسیار خالی بود
ریحان جان و محمد امین خان پسر خاله شیطون دخملی
شب تولد امام محمد باقر به حرم حضرت معصومه رفته بودیم
این عکسها هم مربوط میشه به شبی که به خانه خاله منیرم رفته بودیم
و این هم عشقولانه من ست مادر دختری