یک خبر بسیار مهم...
سلام دوستان عزیزم
امروز اومدم تا یک خبر غیر منتظره بهتون بدم
آخه اصلا تو گفتنش توی این وبلاگ شک داشتم و گفتم وبلاگ دیگه بسارم
ولی بالاخره به این نتیجه رسیدم که
توی همین وبلاگ ادامه میدم
بله دوستان ریحان جان من
در روز 21 تیر صاحب یک داداش ناز و خوشکل به اسم امیر حسین شد
این امیرحسین کوچولو که خیلی هم فسقلی و ریزه میزه هست
وزنش 3/80 گرم قدش 49 cm و دور سر 34 cm بود
چون ریحانه نسبتا درشت بود این امیر حسین خان خیلی فسقلی به نظر میاد
و مراقبت و شیردهی یک مقدار سخت تر شده
خیلی پسر عجولیه
و طبق تاریخ سونوگرافی قرار بود 10 مرداد به دنیا بیاد که فکر میکرد اینجا خیلی خبره
و سه هفته زودتر در تاریخ 21 تیر 1395 زمینی شد
و خانواده ی سه نفره ی ما رو گسترش داد
و دیگه شدیم یک خانواده چهارنفره که دیگه از این به بعد همه میپرسن بچه هات خوبن
دو روز اول بیمارستان بودم و مامان جون (مامان بابایی) پیشم بود
خدا خیرش بده خیلی مزاحمش شدم
بعد از اون هم مامان جون زهره (مامان خودم)از یزد اومد پیشمون و
دو هفته ای پیشمون بود و حسابی زحمت کشیددستش درد نکنه
عزیز دلم
از همون اوایل زایمان که بهتر بگم از اوایل بارداری خیلی استرس داشتم
که اولین واکنش ریحان نسبت به داداشش چه جوریه
آخه از اولی که باردار بودم من فقط از این میترسیدم که ریحان ضربه روحی بخوره
و مرتب در زمان بارداری بهش میگفتم داداشی اینو گفت داداشی اونو گفت
داداشی خیلی دوست داره و از این جور چیزها تا زمینه رو آماده کنم
و یکدفعه شوکه نشه
که در برخورد اول بد نبود
منتها چون سنی نداره خیلی ازش انتظار نمیشه داشت که رعایت کنه
همش دوست داره بوسش کنه نازش کنه بغلش کنه و وقتی هم میگم نکن
میگه آخه داداشی خودمه و وقتی بوسش میکنه به قدری محکم فشارش میده
و میگه دوستش دارم
البته مرتب به اطرافیان گوشزد میکنم که مراعات کنن و خیلی به امیر حسین توجه نکنن
که ریحان به امیر حسین حساس نشه
آخه تا حالا ریحان از طرف خانواده پدریش تک نوه بوده
و همه بهش توجه میکردن قبولش براش سخته که یکدفعه یک هوو سرش اومده
که البته اونها هم چهار بار مراعات میکنن و دو بار هم یادشون میره
و معمولا در همون وقتها هم ریحان از رفتارش معلومه که حسادت میکنه
انشالله که همه چیز به خیر بگذره
حالا از امیر حسین بگم که این پسر ناز و خوشکلم که اکثرا بهش میگم دخترم ریحانم
و هنوز سخته بهش بگم پسرم از نظر خواب شبانه اش خوبه
مشکلش تا امروز وزن نگرفتنشه که شیر هم مرتب میخوره
نمیدونم شیرم کمه یا مشکل از یک جای دیگه هست آخه امروز بردمش مرکز بهداشت
برای چکاپ قد و وزنش که گفت قدش خوبه ولی وزنش 3/350 بود که اصلا خوب نبود
و تصمیم گرفتم بهش شیر خشک کمکی هم بدم
و از امروز شیر خشک هم یک وعده بهش دادم
از بس توی خونه سعی کردم اصلا به امیر حسین توجه نکنم تا ریحان حساس نشه
توی محیط مجازی و وبلاگشم فکر میکنم
الان چشمهای ریحان داره دست نوشته هام دنبال میکنه
آخه با این که من اینقدر مراعات میکنم یک بار داشتم به امیر حسین شیر میدادم
و بهش گفتم بخور مامان بخور سریع ریحان شنیده
و برگشته بهم میگه مگه مامان داداشی هم هستی
موندم چی بگم مثلا این داداشی از کجا نازل شده
که شما آبجیش هستی ولی مادر نداره
یا مثلا حواسم نبود جلوی ریحان خان داداششون بوسیدم
سریع برگشتی میگی مامان بوسش کردی یعنی دوستش داری
و گیر دادی به من که کدوممون بیشتر دوست داری
اونو چقدر دوست داری منو چقدر دوست داری
که البته اینو هم بگم یک وقتهایی عصبی میشی و یک رفتارهای عجیب ازت سر میزنه
که شک میکنم این همون ریحان سابق منه
که البته طبق مطالعات زیادی که در
دوران بارداریم داشتم کاملا طبیعیه و باید باهات کنار اومد
از خوابت هم بگم که چون عادت داشتی در هر شرایط کنار من بخوابی
و من مونده بودم چکار کنم از زمان بارداریم تصمیم گرفتم که پیش بابایی بخوابی
و بابایی هم هر شب دو تا قصه برات تعریف میکرد تا خوابت میبرد که
البته اینو هم بگم با اینکه برات قصه میگفت وقتی داشت خوابت میبرد
میومدی توی بغلم و میخوابیدی
اما از وقتی که امیرحسین خان به دنیا اومد و دو شبی که من بیمارستان بودم
چون کلا پیش بابایی بودی دیگه فقط پیش بابایی میخوابی
و حتما بایدبابای بیچاره در هر شرایط هر شب دو تا قصه برات تعریف کنه تا بخوابی
اینقدر هم دقت داری اگه یک جای قصه به هم نخوره سریع برمیگردی
میگی چرا اینکار کردن و مثلا باید اینطور میشد
و فردا صبح هم قشنگ قصه رو میتونی تعریف کنی
و بابای بیچاره از خودش هر شب دو تا قصه تعریف میکنه و جالب اینکه همش حفظ میشی
و نباید به هیچ وجه تکراری تعریف کنه چون سریع قر میزنی
یک شب هم که بابایی یکی از قصه های شبکه پویا رو که دیده بود برات تعریف کرد
سریع برگشتی میگی بابا این که شبکه پویا دیدم
خلاصه کنم این ریحان خانوم ما خیلی هم حساسه
تا داداشیش بیدار میشه میگه بلند شده منو نگاه کنه
یا مثلا یه عروسک گرفته جلوش میگه داداشی ببین و از یک نوزاد توقع نمیره
که به حرف آبجیشون گوش بدن
ریحان خانومم برگشته میگه اه اه نگاش بالا نمیکنه یکی به آبجیش نگاه کنه
فقط بلده دهن وا کنه شیر بخوره و قر بزنه
کلی از این حرفت خندیدیم
و یک مدت سوژه شده بود
راستی احتمالا فردا برای یک مدتی به یزد میریم
بنابراین نمیتونم اولین ماهگرد پسرم بنویسم
و وقتی برگشتم جبران میکنم و از همین جا زودتر یک ماهه شدنت بهت تبریک میگم
شما دو تا دیگه نفسهای من هستید
انشالله خدا هر دوی شما رو برامون نگه داره
عکس زیر فقط چند ساعت از زمینی شدنت گذشته عزیز دلم
اینجا هم دو روز داری عزیزکم که مامان جون زهره برای اولین بار به حمام بردت
اینجا هم ده روزت بود و بعد از یک حمام به خواب ناز رفتی پسر قشنگم
راستی تو روز پنجم ها هم بند نافت افتاد و دیگه برای حمام راحت بودی
اینم یه عکس یهویی که دیروز ازت گرفتم
آخه همیشه عادت داری لبهات این شکلی کنی و چشماتم
گرد میکنی و نگاه میکنی
عکسهای هنری زیر هم 4 روزگی قند عسلمون هستش
اینجا هم 4 روزت بودم عزیز دلم ناخونات خیلی کشیده و بلنده