یگانه دختر ریحان جانیگانه دختر ریحان جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
گل پسرم امیرحسین خانگل پسرم امیرحسین خان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

زیباترین لبخند خداوند ریحان جان

تولد چهار سالگی پرنسس زیبایم...

1395/9/27 19:35
نویسنده : مامانی
743 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازم

سلام عشق چهار ساله ی من

به همین زودی چهار سال گذشت

آخه همه کوچولو که بودی میگفتن به چشم به هم بزنی میگذره

میگفتم این شب بیداریا با چشم به هم زدن نمی گذره...غمگین

میگفتن هیچی از این شب بیداریا یادت نمیاد...

میگفتم من به شش ماه نکشیده می میرمغمگین

میگفتم پس کی بزرگ میشه؟

باز همون جمله کلیشه ای و همیشگی چشم به هم زدنی میگذره.....

حالا میگم

راست گفتن

چشم به هم زدن گذشتغمگین

چهار سال از اولین روزی که صورت ماهت دیدم گذشت

دیگه حالا از پلک زدن میترسمغمگین

قبل از هر پلک زدن خوب نگاهت میکنم

شاید بر هر پلک زدنی همه چیز زود بگذره و من بمانم و دلتنگی...گریه.

واقعا دلتنگ روزهایی هستم که مثل الان داداشیت خیلی ناز و کوچولو بودی

و مظلومانه بهم نگاه میکردی و شیر میخوردی

دختر بازیگوشم

من به این باور رسیدم که 

چقد خوبه آدم یه دختر داشته باشهمحبت

آره یه دختر از جنس فرشته ها ... که به عشقش زندگی کنه و زنده بمونه...

بعضی وقتها تو لحظه ها غرق میشمو میرم به آینده و پرنسس خودمو تجسم میکنم

کنار خودم با دنیایی از فهم و درک از بودنت لذت میبرم و میشینم ساعت ها باهات حرف میزنممتنظر

از دنیای بزرگترها برات میگم ...دنیایی که خیلی باید با درایت توش زندگی گردمتنظر

و از پروردگاری که تو را به من هدیه داد میخواهم حافظت باشدمتنظر

همین جا هم تولد چهار سالگیت بهت تبریک میگمجشنجشن

215.gif

دختر قشنگم

امسال هم مثل پارسال تولدت با عروسی عمه خانومتون باهم بود سکوت

و پارسال دقیقا همچین شبی عقد عمه خانومت بود و امسال عروسیشون بود

انشالله خوشبخت بشنمتنظر

و شما اون شب تو عروسی حالت عجیبی داشتی

اصلا انگار باورت نمیشد و دوست نداشتی عمه ات عروس شده باشه

آخه عمه خانومت عروس یزد شده و عمو مجیدت هم که قبلا رفته بود یزد

و ما خیلی از قبل تنها تر شدیم

حتی اونشب اینقدر که عاشق عکس گرفتنی اصلا نیومدی کنارم عکس بگیری 
از همه فراری بودی عصبانی

ولی خیلی اون شب ناز و خوشکل شده بودی و لباست هم تقریبا با من ست بود

و نتونستم تولد مفصل برات بگیرم

دختر نازم

بعضی وقتها باورم نمیشه واقعا چهار سال گذشت 

چهار سال با همه تلخیها و شیرینیهایش

چهار سال با همه شیرین زبونیهات پیشرفتهایت و وابستگیهایت

و الان دیگه خانومی شدی برای خودت

و با هر ثانیه ای که به داداشیت نگاه میکنم یاد شما می افتم 

و هرچند دلتنگ اون روزها میشم که

با اون چشمهای سیاه خوشکلت به من زل میزدی

ولی باید از همین روزهات لذت ببرم که دلبری میکنی

و با این زبون بازیهات دل همه رو به دست آوردی

یکی از مواردی که یادم میاد خونه مامان جون زهره بودیم

خاله فائزه داشت یک کاری یاد شما و محسن میداد که محسن 10 سالشه

و گفته محسن انگشت شستت بگیر که ریحان برگشته گفته آخه

خاله فائزه اصلا محسن میدونه انگشت شست چیه

خاله فائزه هم خندیده

ریحانم سریع برگشته گفته خاله فائزه من چقدر بانمکم خاله فائزه چقدر

حرفام نمک داره و اینکه کلی از این شیرین زبونیت خندیدیم

دختر زیبایم

میبخشید که با وجود داداشی دیگه نمیتونم مثل قبل برات پست بگذارم

و البته  آموزشهایی که قبل بهت میدادم دیگه تعطیل شده

و دیگه با اومدن 

داداشی بهت اجازه ندادم پیش من بخوابی

ولی اینو بدون یک ذره از احساس و محبتم بهت کم نشده

و همیشه برام همون دختر شیرین زبون خوشکل میمونیبوسبوسبوس

دختری که دوست داره همه چیزش ست باشه

حتی اسمی که سه قلوهای دوست عمه براشون گذاشته بودن

گفتی مامان چه خوبه که اسماشون باهم ستهتعجبتعجب

دختر زیبای من

که ساعتها وقت میگذاری برای شانه کردن موهات

و هر روز دوست داری موهات یه جور برات ببندم

دیگه خودت نظر میدی که چی بپوشی

حتی اینقدر مستقل شدی که برای آقا جونت قصه ی من در آوردی تعریف میکنی

و اینقدر آب و تابش میدی که من شک میکنم هنوز واقعا چهار سالتهقه قهه

دخترک من

این روزها خیلی به نقاشی علاقه نشون میدی و همش دوست داری نقاشی بکشی 

و رنگ کنی خب دختر خودمیتشویق

عزیز دلم از شب تولدت بگم که با عروسی عمه با هم شده بود

و روز پاتختیش هم روز تولدت بود

که عمو مجید تولدت مبارک برات خوند جشن

و وجه نقد بهت کادو داد و بقیه هم مقداری وجه نقد کادو دادن

و بعد هم که از یزد برگشتیم کیک تولد گرفتیم و جشن خودمونی گرفتیمجشن

 ناز بانوی من

این روزها هم مثل قبل خیلی به داداشی ابراز محبت زبونی میکنی

و خیلی قشنگتر از من قربونش میری

مثلا برگشتی میگی آخ داداش چقدر شیرینی

هرچقدر بوست میکنم خسته میشم هرچقدر نازت میکنم خسته میشمخندونک

دخترک زیبایم

هرچند من به شما نمیتونم آموزش بدم

ولی ماشالله اینقدر باهوشی

که اکثر شعرهای شبکه پویا و تبلیغات بازرگانی از حفظی

و چند روز پیش دیدم یه کلیپی که تو گوشی من بود داری باهاش زمزمه میکنی

هرچند من خیلی گوشی بهت نمیدم

و بعد که ازت پرسیدم دیدم در کمال تعجب اکثر بیت هاش از حفظ پشت سر هم خوندی

و چند تا اشکالی هم که داشتی چند بار دیگه گوش دادی و مثل بلبل خوندی

که شعرش اینه

یک شبی مجنون نمازش را شکست

 
بی وضو در کوچه لیلا نشست

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود


فارغ ازجام الستش کرده بود



سجده ای زد بر لب درگاه او


پر زلیلا شد دل پر آه او 

گفت یا رب ازچه خوارم کرده ای


بر صلیب عشق دارم کرده ای 

جام لیلا رابه دستم داده ای


وندر این بازی شکستم داده ای 

نشتر عشقش به جانم می زنی


دردم ازلیلاست آنم می زنی 

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن


من که مجنونم تو مجنونم مکن 

مرد این بازیچه دیگر نیستم


این تو و لیلای تو ... من نیستم 

گفت: ای دیوانه لیلایت منم


در رگ پیدا و پنهانت منم 

سال ها با جور لیلا ساختی


من کنارت بودم و نشناختی 

عشق لیلا در دلت انداختم


صد قمار عشق یک جا باختم 

کردمت آوارهء صحرا نشد


گفتم عاقل می شوی اما نشد 

سوختم در حسرت یک یا ربت


غیر لیلا برنیامد از لبت 

روز و شب او را صدا کردی ولی


دیدم امشب با منی گفتم بلی 

مطمئن بودمبه من سرمیزنی


در حریم خانه ام در میزنی 

حال این لیلا که خوارت کرده بود


درس عشقش بیقرارت کرده بود 

مرد راهش باش تا شاهت کنم


صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 

که اینقدر قشنگ این شعر دکلمه کردی

و من شعرش تو اینستا گذاشتم که اگه دوستان خواستید ببینید

پیغام بگذارید آدرس اینستا رو بهتون بدم

خب بریم سراغ عکسهای گل دختری

این عکس تولد خودمونی که فقط کیک گرفتیم 

این هم دخملی و عمو مجیدش که خیلی همدیگه رو دوست دارن

 

این هم شب عروسی خونه عمه خانوم

این هم ریحان و عمو مجیدش شب عروسی خونه عمه خانوم

این هم عکس دختر خاله و پسرخاله ها که جای امیرحسین من خالیه

 

این هم ریحان جان و سارینا خانوم دخمل دختر عمه بابایی

اینجا هم داری شعرت دکلمه میکنی که ازت عکس گرفتم

این هم ریحان جان و پانی کوچولوی عزیزش که فیلم این هم توی اینستا است

و در کمال ناباوری ازش نمیترسیدی و بهش غذا میدادی

این هم ریحان جان و عمو مهدی جانش در شب عروسی عمه خانوم

اینجا ریحان و محمد امین داشتن باهم بازی میکردن من هم سریع عکسشون گرفتم

این هم بچه ها و نوه های خاله خانومهای خودم هستن

اینم ریحان و یسنا و امیرحسین که باز هم خونه خاله خانومم عکس گرفتم

 

پسندها (5)

نظرات (2)

عمه فروغ
29 دی 95 12:45
4 ساله شدن پرنسس ناز و باهوشمون مبارکا باشهزادروزش فرخنده هزارماشالله به دختر شیرین زبون که این قدر نمک داره ماشالله واسه خودش خانمی شدهاز دیدن عکس های نازت لذت بردم عزیزم عمرت جاودانه....تنت همیشه سلامت و دلت همیشه خوش خانم کوچولو به امید فرداهای بهتر برای شما مامان خانمی خوشحال میشم اگه امکانش هست آدرس اینستاتون رو داشته باشم
مامانی
پاسخ
ممنونم عمه فروغ عزیز که مثل همیشه به دخملی لطف داری باشه آدرسش برات میگذارم عزیزم
مامان مژگان
1 بهمن 95 21:36
ریحان عزیزم تولدت مبارک .. انشالله تولد 120 سالگی❤❤ شعر خوندن ت هم عالی بود ماشالله و هزار ماشالله
مامانی
پاسخ
ممنون مژگان جان فدات لطف داری