بازم مهمونهای ناخونده
ریحان عزیزم
از خدا دیگر هیچ نمیخواهم
دیگر هیچ آرزویی ندارم
رویایم را میخواستم که به آن رسیدم
دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم
رویایی که همان دنیای من است
و تویی که همان دنیای منی
سلام دخمل قشنگم
بعد از کلی غیبت اومدم
آخه سفرمون به یزد طولانی شد
و اونجا هم که دسترسی به اینترنت نداشتم
اول از همه شانزده ماهه شدنت بهت تبریک میگم کوچولوی قشنگم
خیلی سریع روزها پشت سر هم میان و میرن واقعا باید قدر این روزهای باهم بودن بدونیم
از سال تحویل بگم که امسال سال تحویل همه خاله هام و فرزندانشان در خانه مادربزرگم بودند
سال تحویل خوبی بود
فقط جای خالی مادربزرگ واقعا خالی بود
انشاالله که خدا بیامرزادت
روزهای اول عید در تهران بودیم و بعد از چندروز دید و بازدیدو مهمانی به یزد رفتیم
دخمل قشنگم اولش غریبی میکردی و مرتب دنبالم راه می افتادی
اما کم کم به محیط جدید عادت کردی
عزیزکم
خیلی بزرگ شدی شاید جمله تکراری باشه اما واقعیت داره
هر دفعه که پست جدید مینویسم نسبت به پست قبلی خیلی بزرگتر و خانومتر شدی
خوشکلم
عاشق محسن پسر خاله بزرگیت بودی
و تا میدیدیش میگفتی محسن بخل یعنی محسن
بغلم کن
اگه جایی هم نشسته بود میگفتی بشین و میرفتی روی پاهاش مینشستی
و البته نسبت به محمد امین خان پسر خاله کوچیکیت حسادت میکنی
و جلوی چشم ما میگی نازی و نازش میکنی و میبوسیش
اما همینکه چشم ما رو دور میدیدی به سر و صورتش میزدی و اذیتش میکردی
البته فکر نکنم از حسادت باشه آخه میخوای مثل یه عروسک باهاش رفتار کنی
خیلی حرف زدنت محکم تر شده و سعی میکنی جمله به کار ببری
مثلا به تاب تاب عباسی خدا منو نندازی میگی عباسی منو نندازی
از این مهمونای ناخونده هم بگم
دندونای جدیدت هم دارن در میان
واقعا خیلی اذیت شدی و البته داری میشی
و من هم بیشتر شما غصه خوردم
از سه شنبه گذشته تب شدیدی کردی و اسهال و استفراغ و همزمان هم سرفه های شدید
و لب به هیچی نمیزدی و فقط و فقط شیر خودم
به خاطر همین خیلی لاغر شدی و بردمت برای چکاپ
نسبت به ماه قبلت تقریبا 300 گرم کم کردی
الان به زور بهت چند تا قاشق حریره یا سوپ میدم
دکتر هم چند تا شربت برات نوشته که بهت میدم
ولی خبری از بهبودی نیست
از خدا دیگر هیچ نمیخواهم
دیگر هیچ آرزویی ندارم
رویایم را میخواستم که به آن رسیدم
دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم
رویایی که همان دنیای من است
و تویی که همان دنیای منی
سلام دخمل قشنگم
بعد از کلی غیبت اومدم
آخه سفرمون به یزد طولانی شد
و اونجا هم که دسترسی به اینترنت نداشتم
اول از همه شانزده ماهه شدنت بهت تبریک میگم کوچولوی قشنگم
خیلی سریع روزها پشت سر هم میان و میرن واقعا باید قدر این روزهای باهم بودن بدونیم
از سال تحویل بگم که امسال سال تحویل همه خاله هام و فرزندانشان در خانه مادربزرگم بودند
سال تحویل خوبی بود
فقط جای خالی مادربزرگ واقعا خالی بود
انشاالله که خدا بیامرزادت
روزهای اول عید در تهران بودیم و بعد از چندروز دید و بازدیدو مهمانی به یزد رفتیم
دخمل قشنگم اولش غریبی میکردی و مرتب دنبالم راه می افتادی
اما کم کم به محیط جدید عادت کردی
عزیزکم
خیلی بزرگ شدی شاید جمله تکراری باشه اما واقعیت داره
هر دفعه که پست جدید مینویسم نسبت به پست قبلی خیلی بزرگتر و خانومتر شدی
خوشکلم
عاشق محسن پسر خاله بزرگیت بودی
و تا میدیدیش میگفتی محسن بخل یعنی محسن
بغلم کن
اگه جایی هم نشسته بود میگفتی بشین و میرفتی روی پاهاش مینشستی
و البته نسبت به محمد امین خان پسر خاله کوچیکیت حسادت میکنی
و جلوی چشم ما میگی نازی و نازش میکنی و میبوسیش
اما همینکه چشم ما رو دور میدیدی به سر و صورتش میزدی و اذیتش میکردی
البته فکر نکنم از حسادت باشه آخه میخوای مثل یه عروسک باهاش رفتار کنی
خیلی حرف زدنت محکم تر شده و سعی میکنی جمله به کار ببری
مثلا به تاب تاب عباسی خدا منو نندازی میگی عباسی منو نندازی
از این مهمونای ناخونده هم بگم
دندونای جدیدت هم دارن در میان
واقعا خیلی اذیت شدی و البته داری میشی
و من هم بیشتر شما غصه خوردم
از سه شنبه گذشته تب شدیدی کردی و اسهال و استفراغ و همزمان هم سرفه های شدید
و لب به هیچی نمیزدی و فقط و فقط شیر خودم
به خاطر همین خیلی لاغر شدی و بردمت برای چکاپ
نسبت به ماه قبلت تقریبا 300 گرم کم کردی
الان به زور بهت چند تا قاشق حریره یا سوپ میدم
دکتر هم چند تا شربت برات نوشته که بهت میدم
ولی خبری از بهبودی نیست
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی