23 ماهگی ناناز خانوم
سلام دوستان
متاسفانه سفرم به یزد و غیبتم خیلی طولانی شد شرمنده
اتفاقات زیادی در این مدتی که نبودم افتاد
اول همه بیست و سه ماهگیت با کلی تاخیر تبریک میگم نفس من
انشالله که 120 ساله بشی
تا ششم آذر برابر با پنجشنبه شب شهادت حضرت رقیه
شبها که از خواب بیدار میشدی دو تا سه مرتبه بهت شیر میدادم
و از جمعه شب که روز شهادت حضرت رفیه بوداز حضرت رقیه مدد گرفتم که کمکمون کنه
و تصمیم گرفتم دیگه تو شب هم بهت شیر ندم و دوره شیرخوردنت به طور کامل قطع کنم
خیلی استرس داشتم
آخه نصف شب که بیدار میشدی چشمات باز نمیکردی و فقط دهانت باز میکردی و منتظر شیر بودی
یک استکان آب و شیشه ات را هم آب کردم برای احتیاط و بالای سرت گذاشتم
دوبار بیدار شدی دفعه اول وقتی بهت ندادم شیشه آب که پرت میکردی
عزیز دلم و یک کمی از آب استکان به زور بهت دادم خیلی گریه کردی
ولی اینقدر برات قصه گفتم تا خوابت برد
دفعه دوم هم که بیدار شدی لالایی برات خوندم و خوابت برد
و خدا را شکر از شب دوم اصلا دیگه بیدار نشدی دخمل فهمیده من
آخه واقعا نمیفهمم چه جوری با یک شب شیر نخوردن شبهای بعد دیگه اصلا بیدار نشدی
و خدا را شکر این دوره به خوبی تموم شد
دیگه اینکه روز شهادت حضرت رقیه هم همایش 3 سالگان شرکت کردیم
و عکسهای خوشملی ازت گرفتم
حرف زدنت هم که کامل شده واقعا یک موقع حرفهایی میزنی
که من از تعجب میمونم بهت چی بگم دخمل شیرین زبونم
عاشق تلفن جواب دادنی و همینکه گوشی برمیداری میگی سلام خوبی چطورو(چطوری)
هر کسی هم که ببینی یا بیاد خونه سریع میری دم در و میگی سلام خوبی
شعرهای زیادی یاد گرفتی که با من همخوانی میگی
مثل آهویی دارم خوشکله و عروسک قشنگ من
و حتی دعای فرج(اللهم کن لولیک) هم نصفه نیمه یاد گرفتی
قربونت برم دخمل شیرین زبونم
یزدم شیطونی زیاد کردی
و نمیدونم چرا بعد از گذشت یک سال هنوزبا محمد امین (پسر خاله ات) رفیق نشدی
و اول که میبینی مرتب بوسش میکنی و میگی مامان بیبین ممد اومده
ولی بعد از چند دقیقه مخصوصا وقتی کسی حواسش نباشه
میری میبوسیش و هم زمان که میبوسیش با دستت هم به صورت مبارکش چنگ میندازی
خیلی از این رفتارت ناراحت میشم و مرتب باید حواسم باشه که دردسر ایجاد نکنی
شیطون بلا خانوم
همه رو حتی از پشت تلفن میشناسی و همسایه مامانم اسمش پروین خانومه
از پشت تلفن صداش شنیدی و میگی مامان پرین خانومه؟(پروین)
راستی اگه خدا قسمت کنه و امام حسین بطلبه امشب میخوایم بریم کربلا
شما جیگر طلام پیش مامانم گذاشتم خیلی سخت بود لحظه ای که ازت جدا شدم
دیشب کلی گریه کردم و دلم بدجور دلتنگت بود آخه تاحالا ازت دور نشده بودم
انشالله که هرجا هستی سالم و سلامت باشی ناناز خانومم
مامانم میگه خیلی دخمل خوبی شدی و اصلا بهونه گیری نمیکنی
و فقط اولش گفتی مامان نرگس کجاست مامان نرگس نیست و در همین حد
و دیگه سراغم نگرفتی
انشاله وقتی از کربلا برگشتم دیگه نزدیک تولدته و پست تولدت میگذارم
عکسهای زیر هم مربوط میشه به همایش 3 سالگان که تقریبا همشون شبیه به هم شده
ولی چون دوستشون دارم میگذارمشون
این چادر عربی خوشکل هم پارسال از کویت برات سوغات آوردن
که وقتی سر میکنی به قدری ناز و معصوم میشی که میخوام ساعتها بنشینم
و نگاهت کنم دخمل محجبه خودم
اینجام کنار حرم امامزاده جعفر یزد وایساذی و چون خلوت بود حسابی ذوق کرده بودی
و مرتب میرفتی جلو و ضریح میبوسیدی عزیزکم
هرکی شما رو میدید میگفت مثل دختر عربها شدی
دختر قشنگ من
اینجا حسابی جوگیر شده بودی و شروع کردی به نماز خوندن مومنه خانوم من
قربون اون نگاه معصوم و خوشکلت برم من الهی
سظش