یگانه دختر ریحان جانیگانه دختر ریحان جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
گل پسرم امیرحسین خانگل پسرم امیرحسین خان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

زیباترین لبخند خداوند ریحان جان

سی و دو ماهگی نفسم...

1394/5/27 21:32
نویسنده : مامانی
627 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان

و سلام به دوستان عزیزم

خیلی دلم برای دوستان مجازی و وبلاگ دخملی تنگ شده بودمحبت

اول از همه سی و دو ماهه شدنت بهت تبریک میگم دخمل قشنگم

213.gif214.gif

شرمنده مدت طولانی نبودمخجالت

آخه حدود یک ماه رو با دخمل قشنگم رفته بودیم یزد

و قبلش هم مامان جون و آقا جون و خاله نسیم و خانواده و خاله فائزه

و عمه خانوم اومدن خونمون بعد باهم رفتیم به ولایت

از یزد هم بگم که بهمون خوش گذشت

 و چند تا عروسی هم رفتیم که شما حسابی ذوق کرده بودی

و میرقصیدی و خوش بودیaw44.gif

از رابطه ات با محمد امین خان بگم که بعد گذشت 5 ماه که  ندیده بودیش

همچنان حس حسادت ادامه داشت

و به هر روشی سعی میکردی اذیتش کنی

البته یک موقعهایی هم چشم شیطون کور باهم خوب بودید ولی خیلی کم

و اکثرش به گیس و گیس کشی ختم میشدکچل

از شیرین زبونیهات بگم که همچنان خیلی بلبل زبون و حاضر جوابی

و خیلی خوشکل و بامزه حرف میزنی

مثلا چند روز پیش یک حرفی از دهان مبارک شما بیرون آمد و من هم ناراحت

و بهت گفتم نگو میگفتی نسرین گفته و من هم به ذهنم رسید که بگممتفکر

دهانت باز کنی تا ببینم اثری از اون سوسکه نیست که وقتی حرف زشت میزدی

از دهانت بیرون می آمد که همون موقع انگشتم کمی فلفل زدم

و گفتم دهانت ببینم که سوسک نباشه همون موقع به زبانت کمی فلفل زدمگیج

و شما هم گفتی مامان آب بده بهت گفتم وای چقدر سوسک دیگه حرف بد نزنیها گفتی باشه

گفتم دهانت چه جوریه تلخه ترشه گفتی تیزه و بعد هم گفتی مزه فلافل میدهخنده

که منظورت فلفل بود و واقعا اون لحظه من موندم چه جوری شما طعم فلفل تشخیص دادی

آخه تا به اون لحظه هیچ موقع نچشیده بودی عسلکمدرسخوان

یزد که بودیم شما خانوم کوچولو متاسفانه سرما خوردی

و وقتی دفعه اول با محمد امین بردمت دکتر

چون محمد به شدت از دکتر میترسه شما هم با اینکه قبلا خیلی واهمه نداشتی

اوندفعه حسابی داد و بیداد کردی و نمیگذاشتی دکتر معاینه ات کنه

دفعه بعدش که به دکتر رفتیم قبلش میگفتی مامان میخوام برم دکتر

و همینکه رفتیم داخل میگی مامان چرا از این چوبها دهانم نمیگذارهزبان

بعد هم گفتی مامان چرا از اینها تو گوشم نمیگذاره و گفتی

چرا از این چوبها بهم جایزه نمیده من هم از اینهمه تغییر حسابی خوشحال بودمتشویق

یکی از کارهای ترسناکی هم که کردی و من وقتی یادم میاد هزار بار خدا را شکر میکنم

این بودکه یک روز تو یکی از پارکهای یزد شما با محسن داشتی بازی میکردی

و ما هم آن طرفترنشسته بودیم و دیدی نسبت به شما نداشتیم

و خیالمان راحت بود که با محسن خان هستی

بعد گوشی مبارک زنگ خورد و من هم بلندشدم و داشتم حرف میزدم که دیدم انگار دخترکم

از یک سری میله گرد نازک کنار سرسره که ارتفاع آن تا زمین خیلی بود

و بچه های بزرگتر هم تا آخرش نمیرفتن

شما تا انتها رفتی و باسن مبارک گیر کرده بود آن بالای بالا

و واقعا خدا به من و شما رحم کرد وقتی دیدم تا مرز سکته رفتمترسو

نمیدونم چه جوری اینقدر دل داری

جالبه هیچکس هم بهت نگفته بود نری بالا و وقتی من از ترس داد و بیداد کردمعصبانی

یک آقایی رفت بالا و شما را از اون بالا به پایین آورد

و من از تصور اتفاقات بعدی که ممکن بود برات می افتاد

هزار بار خدا را شکر کردم و واقعا خدا ممنونتم و میفهمم که خدا خودش حافظ بجه هاست

از پیشرفتهات بگم که چون در این مدت یزد بودم اصلا هیچ آموزشی نداشتی

و این موارد به همون یک ماه قبل بر میگرده که البته خیلی کم یادم میاد

کلمات انگلیسی که یاد گرفته بودیتشویقتشویق

به نام خدا                   رنگ سبز               قرمز

گریه                          مرغ                      میز

صندلی                      تلویزیون               و...

که واقعا به خودم فشار آوردم این چند تا کلمه یادم اومد چون واقعا ذهنم نیست

دیگه اینکه مامان جون پایین خونشون نقشه جهان دارن که پایین نقشه پرچم کشورهاست

که بایک بار آموزش من دفعه بعد اسم چندین کشور

از جمله آمریکا ژاپن کویت سوریه عراق عربستان

ایران تایلند پرتغال لهستان هندو ... که میگفتم سریع پرچمشون نشون میدادی

و برای من اینهمه دقت واقعا عجیب بود دختر قشنگمتشویقتشویق

دیگه اینکه همون یک ماه پیش موقع خواب چند بار برات قصه امام حسین تعریف کردم

و وقتی بهت گفتم برام قصه امام حسین تعریف کن خیلی قشنگتر از خودم تعریف میکنی

مخصوصا قسمت حضرت علی اصغر و رقیه کوچولوتشویقتشویق

اکثر پیامهای بازرگانی حفظی مثل روغن اویلا  پوشک بارلی کانون فرهنگی آموزش

و باهاشون همخوانی میکنیخنده

همچنان از برنامه های تلویزیون عاشق خندوانه و مخصوصا جناب خان هستی

و انگار اگه یک شب نبینی خوابت نمیبره و با شعرهاش همخوانی میکنیخندونک

برنامه عمو پورنگ هم دوست داری و شعر آخرش مخصوصا بیت

آسمون آبی زمین پاک        حق همه ما بچه هاست قشنگ همخوانی میکنیتشویق

راستش بخواین شعر هم بهت یاد داده بودم ولی هرچقدر فکر میکنم اصلا یادم نمیاد

اگه بعدا یادم اومد حتما مینویسم

عکسهای زیر هم مربوط به زمانیه که رفته بودیم حرم حضرت معصومه

حدودا3 ماه پیشخندونک

          

و این هم بقیه عکسهای دخملی در داخل حرم

حضرت معصومه

و

و این هم ژستهای مخصوص به خودت

این عکسها هم هنگام بازگشت از حرم از شما گرفتم

پسندها (3)

نظرات (1)

عمه فروغ
24 شهریور 94 23:25
32 ماهگیت مبارک ریحانه جونمبه به 1000 ماشاا.. به دخترک باهوش و زرنگ که کلی شعر و کلمات جدید یاد گرفته ای وای بلا به دور باشه ازت بازم خدا رو شکر که اتفاق بدتری برات در پارک نیافتاده ان شاا.. که خدا همیشه حافظت باشه
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم واقعا خدا را شکر