هشت ماهگیت مبارک عزیزم
سلام دوستان عزیزم
شرمنده مدت زیادی غیبت داشتم
آخه یکدفعه ای با مامان جون و آقا جون (مامان بابای بابایی) رفتیم یزد
اونجا دسترسی به نت نداشتم نتونستم بیام سر بزنم
خب بعد از کلی عذر خواهی با چندین روز تاخیر هشت ماهگیت بهت تبریک میگم عزیز دلم
انشاالله که همیشه سالم و سلامت باشی
خیلی زود گذشت باورم نمیشه هشت ماه به زندگیمون اومدی
و با اومدنت زندگی تکراری من و بابایی رو روز به روز شیرین و شیرین تر میکنی
قربونت برم که شیرین کاریهات زبونزده
خیلی ناناز و دوست داشتنی شدی
یزد که همه دوست داشتن از اون خنده های شیرین و دوست داشتنیت
تا نانای کردنت
همین که صدای آهنگ میشنوی دست دستی میکنی و خودت به جلو و عقب تکون میدی
و کلی از این کار خودت ذوق میکنی
قربوووووووووووونت برم دخمل خوشکلم
دیگه از کارهای جدیدت بگم که خاله نسیمت در عرض چند دقیقه نازی کردن بهت یاد داد
و شمام که اینقدر باهوشی زود یاد گرفتی و مرتب تکرار میکردی
البته بعضی وقتها با خشونت همراه بود و چنگ میزدی
دیگه جونم براتون بگه
یزد سرماخوردگیت شدت پیدا کرد و مجبور شدم ببرمت دکتر و چرک خشک کن و دیفن خوردی
که یک کمی بهتر شدی ولی هنوزم سرفه های زیادی میکنی
دیگه بگم براتون این چند روزه که از یزد برگشتیم نمیدونم به خاطر تنهاییه یا دندونای خوشکلت داره در میاد خیلی بیقراری
و مرتب تب میکنی و اصلا نمیتونم تبت کنترل کنم و اشتهات هم خیلی کم شده
ولی از دندونات اصلا خبری نیست
وقتی قیافه بیحال و مریضت میبینم خیلی غصه میخورم آخه اون لحظه حوصله هیچ کاری نداری
و بیحال یکجا میشینی
خیلی دوست دارم عزیزم
انشالله که زودتر خوب خوب بشی
راستی یک عالمه عکس خوشکل ازت گرفتم
که اگه وقت بشه تو پست بعدی میگذارم