بای بای پوشک...
سلام عسل بانوی من
خیلی این روزها حالم خوبه
آخه یک بار خیلی خیلی سنگین از روی دوشم برداشته شد
باری که اینقدر برای برداشتنش امروز و فردا کردم
تا آخر به همت مامان جون(مامان بابایی) پروژه کلید خورد
از روز شنبه چهارم اردیبهشت که دخملی با مامان جون رفتی حمام
مامان جونت گفت دیگه نمیخواد پوشکت کنیم
روز اول که فکر کنم حدود 4-5 ساعت دستشویی نکردی
تا اینکه بالاخره رفتی حیاط مامان جون و اونجا کارت کردی
و تا دو روز اول مرتب میگفتی جیش دارم ولی وقتی میبردیمت اینقدر معطلمون میکردی و
هیچ کاری نمیکردی ولی بعد 2 روز خیلی خوب شدی
و برای دستشویی شماره 2 اصلا اذیت نشدیم و کثیف کاری نکردی
و فقط دستشویی کارت انجام دادی شب هم دو شب اول پوشکت کردم
ولی صبح میدیدم جات خشکه و دیگه از شب سوم شب هم پوشکت نکردم
به طور کلی خیلی راحت بود و میتونم بگم از نظر ذهنی خیلی فکرم درگیر بود
و واقعا آروم و راحت شدم و ناراحتم چرا خودم زودتر از پوشک نگرفتمت
و الان دیگه اکثرا میگی جیش دارم و سریع هم کارت انجام میدی
البته بماند که چقدر خوراکی بابت کاری که میکردی از ما باج گرفتی
حتی دیشب با بابایی رفته بودی بیرون چیزی بخره سرکوچه گفتی جیش دارم
الهی بمیرم تا بابا خرید کنه و برگرده خودت نگه داشتی و جیش نکردی
تا اومدی خونه و کارت کردی
به هر حال انشاله خدا به مامان جونت سلامتی بده و عاقبت به خیر بشه
و در کلی یکی دو جا از خونه رو نجس کردی و فعلا دیگه همه اون استرس هام تموم شد
و البته باید این نکته رو هم اضافه کنم که برای انجام این پروژه
از وبلاگ یه مامان(http://mamanschool.niniweblog.com/post1342.php)استفاده کردم
که پیشنهاد میکنم حتما به کسانی که تصمیم به این کار دارن حتما این سایت مطالعه کنن
از این پروژه که بگذریم
روز پدر و و تولد حضرت علی (ع)به پدر عزیزم و همسر خوبم و تمام باباهای عزیز تبریک میگویم
پدر جان نگاه مهربان و صدای دلنشینت همیشه مرحم دل من در این غربت است
بدان که برای من بهترینی
علی پا به این دنیا گذاشت و قلب عاشقان را محسور کرد و همگان را با انسانی آشنا کرد
که پدر تمامی آفریدگان پروردگارش لقب گرفت
عزیز دل مامان
فدای اون خنده های شیرینت و صدای نازت که اینقدر خوشکل برامون حرف میزنی
و شعر میخونی
آخه جدیدا شعر یک دل دارم حیدریه رو بهت یاد دادم
یه دل دارم حیدریه ...عاشق مولا علیه...من این دل نداشتم...از تو بهشت برداشتم
خدا بهم عیدی داد...عشق مولا علی داد...علی وجود (ووجود) و هستیه...دشمن ظلم و پستیه
علی ندای بینواست...علی تجلی خداست...علی قرآن(قرقان)ناطقه...جد امام صادقه
علی که شمشیر خداست...دست علی همراه ماست...
رو دلامون نوشته... مولا علی عشقه...هرکی که داره حبش...مسافر بهشته
از اول تا آخرش درست میخونی و به قدری خوشکل و کامل این شعر میخونی
که واقعا لذت میبرم
و تصمیم دارم اگه بشه بگذارم آپارات تا همه ببینن و به صداقت حرف من پی ببرن
و فقط اون کلمه های داخل پرانتز اون شکلی میگی
شعر صبح که از خواب پا میشم بهت یادم فعلا نصفه نیمه بلدی و شعرش اینه
صبح که از خواب پا میشم...خوشحال و شاد و با نشاط...
شروع کنم نظافت...گوش کن ببین چه راحت
حوله رو برمیدارم...روی دوشم میگذارم بچه ها بگم چه جوری این جوری و این جوری
صابون و برمیدارم...به دستهایم میمالم بچه ها بگم چه جوری این جوری و این جوری
مسواک برمیدارم..رویش خمیر میمالم به دندونام میمالم
بچه ها بگم چه جوری این جوری و این جوری
شونه رو برمیدارم...همون که روی میزه...دندونه هاش تمیزه
بچه ها بگم چه جوری این جوری و این جوری
دیگه جونم براتون بگه چندتا کلمه انگلیسی جدید بهت یاد دادم از قبیل
قاشق لیوان بشقاب درخت عمو ببعی دختر پسر توپ هندوانه برنج صبح به خیر
عصر بخیر شب بخیر...
فعلا همینها رو یادم میاد که البته خیلی خوب بلدی
از شیرین زبونیهات بگم که بی نهایته و فقط باید باشی تا ببینی من چی میگم و لذت ببری
و البته خیلی خوب بلدی زیر آب آدم بزنی
مثلا گوشیم دستت بود گفتم بهم بده میخوام به مامان یسنا sms بدم
خانوم بهتون برخورده رفتی پیش مامان جونت و گفنی داشتم بازی میکردم
مامان گوشی ازم گرفته گفته میخوام به مامان یسنان(یسنا) زنگ بزنم مامان دبا (دعوا) کن
یعنی همه از اون لحن حرف زدنت و حرفهایی که زدی ...
واکنشت هم به خندیدن ما خیلی جالبه وقتی بهت میخندیدم
سریع برمیگردی بهمون میگی خنده داره آره خنده داره؟؟؟
دیگه اینکه یکبار که جیش کردی تو شلوارت و مامان جون کمی باهات تند حرف زد
سریع برگشتی به مامان جون میگی مامان جون بگو چه دختری دارم من
چه عسلی دارم من چه خوشکلی دارم من
یعنی بازهم از سیاستت
یادیروز رفتی اتاق عمه خانومت و خوردی زمین پات درد گرفته شروع کردی به گریه
عمه نازت کرده برگشتی به عمت میگی
عمه پاهام اوف شده گوشی بده ماشین بازی کنم پاهام خوب بشه
ریحانه بازی کنه پاهاش خوب میشه ها بازهم مثل بقیه موارد
یا اینکه داشتی شکلات میخوردی مامان جون بهت گفته
کی بهت شکلات داده گفتی من دوباره پرسیده گفتی من و فقط میگفتی من
آمارش که در آوردیم دیدیم بله بدون اجازه عمه خانوم رفتی سراغ کیفش
و خودت شکلات برداشتی و نتیجه جواب سوال من بود
دیگه اینکه عمو مهدی یکی دسته کلید بهش داده بودن
سریع رفتی پیشش جبهه گرفتی اینکه برای آقاجون سیدحسن برای چی برداشتی
حتی من اصلا نفهمیدم این شبیه دسته کلید آقاجونه(بابای خودم)
آخه مگه چقدر دیدیشون که بخوای دسته کلیدش ببینی
و وقتی دقت کردم یادم اومد و واقعا از هوش و ذکاوتت...
دیگه اینکه همونطور که قبلا گفتم در آمار دادن خیلی حرفه ای کار میکنی
مثلا برای عمه خانومت خواستگار اومده بود
رفتی جلوی خواستگار پوست پرتقال برداشتی
و پوستش فشار دادی که گازش بره تو چشم عمه (کاری که من اصلا قبلش ندیده بودم)
عمه برگشته بهت گفته کی این کار زشت یادت داده
برگشتی گفتی فاطمه خاله منیر که اون هم 8 سالشه و چند روز قبلش
اومده بود خونه مامان جون و نمیدونم کی اینکار کرده بود
و طی بررسی های کارآگاهی فهمیدم صحت داشته
یادستت بردی بالا و میگی عمه بزن قدش و گفتی این کار خاله فائزه یادم داده
یا انگشتهای دستت کردی تو دهانت و یک حالت خاصی گاز گاز کردی
و برگشتی به مامان جون گفتی محمد خاله خدیج یادم داده
که دیگه این کارت فعلا کارآگاهی نکردم ولی به احتمال زیاد باز هم صحت داره
و ما همچنان در عجبیم از تقلید شما و بعد هم توجیه شما برای این کارها
و باید کاملا حواسمون جمع کنیم تا خدای ناکرده جلوی شما سوتی ندیم
البته خدا را شکر همه این کارها فقط یکی دوبار انجام دادی
و دیگه تکرارشون نکردی
دیگه از شیرین کاریهای خوشمزه ات بگم که دیروز دست منو گرفتی میگی
مامان بیا بریم آهنگ چشمهای بسته تو رو گوش بدیم بهت میگم چی
دوباره جمله ات رو تکرار کردی و تازه من فهمیدم منظورت اینه بریم پای کامپیوتر
وبلاگت بیارم تا آهنگ وبلاگت گوش کنی جالبه که تقریبا همیشه اسپیکر کامپیوترم خاموشه
و وقتی ازت شعر وبلاگ پرسیدم تقریبا کامل و درست از حفظ با لحن خیلی خوشکل خوندی
قربونت برم که اینقدر باهوشی
عکسهای زیر هم مربوط میشه به روز 13 فروردین در یکی از روستاها یزد
ریحان و ژستهای مختلف بالای درخت با ارسلان خان نی نی مورد علاقه اش
ریحان و سایه
ریحان و نمای پشت ساختمان مزرعه
این هم ریحان فراری از عکس گرفتن که شدت باد هم از حالت موهات معلومه
ریحانه خانوم ما خیلی به خاک بازی علاقه نشون دادی
و من هم به اجبار بهت اجازه دادم بازی کنی و شما هم تلافی این 2 سال کردی
و در پایان روز یک دختر آفتاب سوخته ی سیاه تجویل گرفتم