تولد چهار سالگی پرنسس زیبایم...
سلام دختر نازم
سلام عشق چهار ساله ی من
به همین زودی چهار سال گذشت
آخه همه کوچولو که بودی میگفتن به چشم به هم بزنی میگذره
میگفتم این شب بیداریا با چشم به هم زدن نمی گذره...
میگفتن هیچی از این شب بیداریا یادت نمیاد...
میگفتم من به شش ماه نکشیده می میرم
میگفتم پس کی بزرگ میشه؟
باز همون جمله کلیشه ای و همیشگی چشم به هم زدنی میگذره.....
حالا میگم
راست گفتن
چشم به هم زدن گذشت
چهار سال از اولین روزی که صورت ماهت دیدم گذشت
دیگه حالا از پلک زدن میترسم
قبل از هر پلک زدن خوب نگاهت میکنم
شاید بر هر پلک زدنی همه چیز زود بگذره و من بمانم و دلتنگی....
واقعا دلتنگ روزهایی هستم که مثل الان داداشیت خیلی ناز و کوچولو بودی
و مظلومانه بهم نگاه میکردی و شیر میخوردی
دختر بازیگوشم
من به این باور رسیدم که
چقد خوبه آدم یه دختر داشته باشه
آره یه دختر از جنس فرشته ها ... که به عشقش زندگی کنه و زنده بمونه...
بعضی وقتها تو لحظه ها غرق میشمو میرم به آینده و پرنسس خودمو تجسم میکنم
کنار خودم با دنیایی از فهم و درک از بودنت لذت میبرم و میشینم ساعت ها باهات حرف میزنم
از دنیای بزرگترها برات میگم ...دنیایی که خیلی باید با درایت توش زندگی گرد
و از پروردگاری که تو را به من هدیه داد میخواهم حافظت باشد
همین جا هم تولد چهار سالگیت بهت تبریک میگم
دختر قشنگم
امسال هم مثل پارسال تولدت با عروسی عمه خانومتون باهم بود
و پارسال دقیقا همچین شبی عقد عمه خانومت بود و امسال عروسیشون بود
انشالله خوشبخت بشن
و شما اون شب تو عروسی حالت عجیبی داشتی
اصلا انگار باورت نمیشد و دوست نداشتی عمه ات عروس شده باشه
آخه عمه خانومت عروس یزد شده و عمو مجیدت هم که قبلا رفته بود یزد
و ما خیلی از قبل تنها تر شدیم
حتی اونشب اینقدر که عاشق عکس گرفتنی اصلا نیومدی کنارم عکس بگیری
از همه فراری بودی
ولی خیلی اون شب ناز و خوشکل شده بودی و لباست هم تقریبا با من ست بود
و نتونستم تولد مفصل برات بگیرم
دختر نازم
بعضی وقتها باورم نمیشه واقعا چهار سال گذشت
چهار سال با همه تلخیها و شیرینیهایش
چهار سال با همه شیرین زبونیهات پیشرفتهایت و وابستگیهایت
و الان دیگه خانومی شدی برای خودت
و با هر ثانیه ای که به داداشیت نگاه میکنم یاد شما می افتم
و هرچند دلتنگ اون روزها میشم که
با اون چشمهای سیاه خوشکلت به من زل میزدی
ولی باید از همین روزهات لذت ببرم که دلبری میکنی
و با این زبون بازیهات دل همه رو به دست آوردی
یکی از مواردی که یادم میاد خونه مامان جون زهره بودیم
خاله فائزه داشت یک کاری یاد شما و محسن میداد که محسن 10 سالشه
و گفته محسن انگشت شستت بگیر که ریحان برگشته گفته آخه
خاله فائزه اصلا محسن میدونه انگشت شست چیه
خاله فائزه هم خندیده
ریحانم سریع برگشته گفته خاله فائزه من چقدر بانمکم خاله فائزه چقدر
حرفام نمک داره و اینکه کلی از این شیرین زبونیت خندیدیم
دختر زیبایم
میبخشید که با وجود داداشی دیگه نمیتونم مثل قبل برات پست بگذارم
و البته آموزشهایی که قبل بهت میدادم دیگه تعطیل شده
و دیگه با اومدن
داداشی بهت اجازه ندادم پیش من بخوابی
ولی اینو بدون یک ذره از احساس و محبتم بهت کم نشده
و همیشه برام همون دختر شیرین زبون خوشکل میمونی
دختری که دوست داره همه چیزش ست باشه
حتی اسمی که سه قلوهای دوست عمه براشون گذاشته بودن
گفتی مامان چه خوبه که اسماشون باهم سته
دختر زیبای من
که ساعتها وقت میگذاری برای شانه کردن موهات
و هر روز دوست داری موهات یه جور برات ببندم
دیگه خودت نظر میدی که چی بپوشی
حتی اینقدر مستقل شدی که برای آقا جونت قصه ی من در آوردی تعریف میکنی
و اینقدر آب و تابش میدی که من شک میکنم هنوز واقعا چهار سالته
دخترک من
این روزها خیلی به نقاشی علاقه نشون میدی و همش دوست داری نقاشی بکشی
و رنگ کنی خب دختر خودمی
عزیز دلم از شب تولدت بگم که با عروسی عمه با هم شده بود
و روز پاتختیش هم روز تولدت بود
که عمو مجید تولدت مبارک برات خوند
و وجه نقد بهت کادو داد و بقیه هم مقداری وجه نقد کادو دادن
و بعد هم که از یزد برگشتیم کیک تولد گرفتیم و جشن خودمونی گرفتیم
ناز بانوی من
این روزها هم مثل قبل خیلی به داداشی ابراز محبت زبونی میکنی
و خیلی قشنگتر از من قربونش میری
مثلا برگشتی میگی آخ داداش چقدر شیرینی
هرچقدر بوست میکنم خسته میشم هرچقدر نازت میکنم خسته میشم
دخترک زیبایم
هرچند من به شما نمیتونم آموزش بدم
ولی ماشالله اینقدر باهوشی
که اکثر شعرهای شبکه پویا و تبلیغات بازرگانی از حفظی
و چند روز پیش دیدم یه کلیپی که تو گوشی من بود داری باهاش زمزمه میکنی
هرچند من خیلی گوشی بهت نمیدم
و بعد که ازت پرسیدم دیدم در کمال تعجب اکثر بیت هاش از حفظ پشت سر هم خوندی
و چند تا اشکالی هم که داشتی چند بار دیگه گوش دادی و مثل بلبل خوندی
که شعرش اینه
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ ازجام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب ازچه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا رابه دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم ازلیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودمبه من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
که اینقدر قشنگ این شعر دکلمه کردی
و من شعرش تو اینستا گذاشتم که اگه دوستان خواستید ببینید
پیغام بگذارید آدرس اینستا رو بهتون بدم
خب بریم سراغ عکسهای گل دختری
این عکس تولد خودمونی که فقط کیک گرفتیم
این هم دخملی و عمو مجیدش که خیلی همدیگه رو دوست دارن
این هم شب عروسی خونه عمه خانوم
این هم ریحان و عمو مجیدش شب عروسی خونه عمه خانوم
این هم عکس دختر خاله و پسرخاله ها که جای امیرحسین من خالیه
این هم ریحان جان و سارینا خانوم دخمل دختر عمه بابایی
اینجا هم داری شعرت دکلمه میکنی که ازت عکس گرفتم
این هم ریحان جان و پانی کوچولوی عزیزش که فیلم این هم توی اینستا است
و در کمال ناباوری ازش نمیترسیدی و بهش غذا میدادی
این هم ریحان جان و عمو مهدی جانش در شب عروسی عمه خانوم
اینجا ریحان و محمد امین داشتن باهم بازی میکردن من هم سریع عکسشون گرفتم
این هم بچه ها و نوه های خاله خانومهای خودم هستن
اینم ریحان و یسنا و امیرحسین که باز هم خونه خاله خانومم عکس گرفتم