شنل قرمزی در عروسی
سلام دوستان عزیزم
خوب و خوشین
زندگی بر وفق مرادتون هست
نی نی های گلتون خوب و سلامتن
من که دیگه واقعا سرم با بودن دخملم خیلی شلوغه
و اصلا وقت نمیکنم بیام وبلاگ آپش کنم
آخه حتی یک ثانیه روی زمین نمینشینی و فقط دوست داری راه بری
و
منم همش باید دنبالت باشم
جونم براتون بگه از کارها و صد البته شیرین کاریهای دخملی
اینکه یاد گرفتی میگی بچه
دیگه اینکه تا نان ببینی میگی نون نون و به به آخه عاشق نونی
تا کسی عطسه کنه سریع میگی هاپیچی و میخندی
تا یک چیزی مثل سشوآر یا دستگاه فشار
یا چیزهایی از این قبیل که صداهای خاصی دارن
رو میشنوی سریع فرار میکنی و به شکل خیلی بامزه میگی ترسید
دیگه جونم براتون بگه بازی اتل متل توتوله رو بلدی و پاهات دراز میکنی
و میگی اتل متل توتوله
تازگیایاد گرفتی باسن مبارک بلند میکنی و به حالت سجده پاهات روی زمین بلند میکنی
و از زیر پاهات نگاه میکنی
و میگی دالی قربونت برم که هر روز یه شیرین کاریه جدید یاد میگیری
یه کار جالبی هم که کردی این بود که
عمه خانومت برای خوابیدنش متکای مخصوص خودش داره
توی هال روی یه متکای دیگه خوابیده بود
یکدفعه دیدیم شما رفتی توی اتاق
و از توی کمد دیواری متکای عمه خانومت پیدا کردی و آوردی
دادی به عمت کلی از این کارت خندیدیم و به هوش سرشارت پی بردیم عزیز دلم
یک کار جدیدم که دیدم بلدی اینه همینجوری ازت پرسیدم
دست و پاهات کدومه نشون میدادی
بعد دیدم همه جای بدنت میشناسی عزیز دلم قربونت برم که اینقدر بزرگ شدی
وضعیت خورد و خوراکتم که خدا رو شکر تقریبا همه چیز و حتی شلغم
دوست داری
خیلی اشتها نداری ولی تا یه اندازه ای میخوری
راستی خیلی زمین خوردنت زیاده یعنی نسبت به اینکه زود راه افتادی
آخه 10 ماهت که بود به طور کامل میتونستی راه بری
اما الان خیلی زمین میخوری چند نفر گفتن ببرمت دکتر
خواهشا اگه کسی در این مورد چیزی میدونه نظرش بگه
چون خیلی فکرم مشغول کرده
راستی همونجور که گفته بودم جمعه شب اصفهان عروسی پسر خاله باباجونی بود
از عروسی چی بگم که با بودن شما هیچی از عروسی نفهمیدم
شما هم یه لباس پوشیده بودی که همه میگفتن مثل شنل قرمزی شدی دخمل خوشکلم
آخه اولین عروسی بود که شما میتونستی راه بری و خودی نشون بدی و نانای کنی
عروسیهای قبلی که رفته بودی توی همه مراسما تقریبا خواب بودی
اما توی این مراسم
از همون اول که من تو اتاق پرو بودم و یه چند تا عکس با عمه خانومت گرفتم
اومدم به مامان جونی میگم ریحان کجاست میگه الان اینجا بود
کل سالن گشتم
حتی زیر میزها داشتم دنبالت میگشتم خیلی ترسیدم
نزدیک بود قلبم از کار بیفته
که مامان جونی اومد بیرون سال
و دید از سالن رفتی بیرون و پشت در حیاط داشتی گریه میکردی
و خانومی که اونجا مراقب بود نگذاشته بود بری بیرون
دیگه از اون به بعد من و مامان جونی دنبالت بودیم آخه کار یاد گرفته بودی
و سریع با حالت نانای میرفتی اول سالن که بری بیرون
فکر کنم یه 20 کیلویی لاغر کرده بودم
از عکس گرفتنتم بگم من که عاشق عکس گرفتنتم
به هیچ وقت یک دقیقه آروم نمیمونی
بتونم ازت عکس بگیرم
و از اول تا آخر مراسم 3 تا موز خوردی تا بتونم به این بهونه یک جا بنشونم
هرچند عکسای خیلی جالبی نشد اما میگذارم ببینید بهتر از هیچی هست
توی این عکس موز دستمه و شما شنل قرمزی مامان التماس میکنی موز بهت بدم
موفق شدی موز از من بگیری
پوست موز نکندم تا همینجوری یک خورده مشغول باشی
توی این عکس هم با دیدن موز پوست کنده ذوق مرگ شدی عزیز دلم
قربونت برم که اینقدر عاشق موزی
بغل نازنین خانوم دخمل پسر خاله بابایی عکست گرفتم
اینجام موز ازت گرفته بودم که یک عکس بدون موز داشته باشی اما مگه میگذاشتی
بالاخره موفق شدی و موز بعدی خوردی قربونت برم شکموی مامان
که مثل عمت اینقدر عاشق موزی
آروم عزیزدلم داری خودت خفه میکنی برای خوردن موز
واقعا انگار توی عمرت نه موز دیدی و نه موز خوردی
فقط توی این عکسا قشنگ نشستی
آخه اینجا رقص نور پخش میشد و
شما از دیدن تاریکی و اینهمه نورهای رنگی هنگ کرده بودی
و بعد از یه مدت بلند شدی و میخواستی نورها رو بگیری
توی این عکسام که تو مسیر رفتن به بیرون سالن جلوت سبز شدم
و چندتا عکس ازت گرفتم خوشکلکم
اینجام مسیر برگشت از اصفهانه که شما با این عینک
و این لباست که زیپش به خاطر گرمای داخل ماشین باز کرده بودیم
مثل گربه ننه شده بودی عزیز دلم
این عکسام مربوط به دیروزه
که سومین باری بود که برف میبارید
ولی اولین بار توی زندگیت بودی که از نزدیک برف لمس میکردی
تو این عکسم دخملی رفته بغل عمو امیدش