یک ماهگی فندق کوچولوی مامان...
سلام دوستان عزیزم
بعد یک غیبت طولانی بالاخره اومدم
آخه سرم خیلی شلوغ شده
و با اومدن این وروجک دیگه باید حواسم خیلی بیشتر بهشون باشه
البته حدود یک ماهی هم یزد بودم و دسترسی به نت نداشتم
همینجا یک ماهگی پسرم تبریک میگم انشالله همیشه سالم و سلامت باشی
گل پسرم
اینقدر روزها زود میگذره انگار همین دیروز بود که برای آبجی خانومت وبلاگ ساختم
و مرتب ماهگردهاش تبریک گفتم و الان برای خودش خانومی شده
خیلی دوست داره و همش دوست داره شما که داداشیش هستی بغل کنه
بوست میکنه نازت میکنه رو پا میگذارتت
و خلاصه کلی برنامه داریم با شما دوتا
یک وقتهایی هم یک کارهایی میکنه ریحانه خانوم که میگم میریم داداشی پسش میدیم
گریه میکنه که من داداشی دوستش دارم و نبرینش
همش میخواد کارهایی که ما میکنیم بکنه و اکثر وقتها من باید حرص بخورم
از یزدم بگم که حدودا 28 روزت بود که به یزد رفتیم
و تو راه اصلا اذیت نکردی چون اکثر مسیر خواب بودی
تو یزدم همه دوست داشتن فقط بدیش اینه که
دو تا خاله هات هم بچه کوچیک دارن و وقتی همه خونه مامان جونت جمع بودن
دیگه سخت بود مدیریتتون و یک سر و صدایی تو خونه بود بیا و ببین
یزدم اکثر فامیل به دیدنت اومدن
راستی عمه خانومتون هم 26 آذر قراره عروسی بگیره
که دقیقا عقدش هم همچین شبی پارسال بود که میشه شب تولد ریحانه خانوم
و حسابی کار داریم و سرمون شلوغه
خب بریم سراغ عکسها
این عکس مربوط به بیمارستانه که اولین روز تولدته قند عسل من
اینم اولین دیدار آبجی و داداشی در بیمارستان در دو روزگی امیرحسین کوچولو
تو این عکسم برای اولین بار در 17 روزگی امیرحسین به پابوس خانوم حضرت معصومه رفتیم
اینم عکس خواهر برادری که در کمال صلح و آرامش در کنار هم هستن
اینجا هم میخواستیم به یزد بریم که 28 روزگی گل پسر
اینجا هم شما فسقلی تو ماشین اولین سفرت به یزد تچربه میکنی در 28 روزگی
اینم یک ماهگی پسری با هنر مامانی
اینم عکس ریحانه خانومه که داداشی 4 روزش بود و شما قهر کرده بودی و صورتت گواه همه چیز هست