سی و یک ماهگی ریحان به روایت تصویر و سخن...
سلامی به گرمی این روزهای گرم تابستانی
به دوستان عزیزم
عید سعید فطر بهتون تیریک میگم انشالله که نماز طاعتتون قبول درگاه حق قرار گرفته باشه
و سلام
به شیرینک شیرین زبونم
واقعا حرف زدنهات ناز و عشوه هات شیرین زبونیهات و شیرین کاریهات
و مهمتر از همه شعر و قرآن خوندنات قابل توصیف نیست
نفسم سی و یک ماهه شدنت بهت تبریک میگم عزیزم انشالله 131 سالگیت جشن بگیرم
دختر قشنگم بازم همون جمله تکراری میخوام بگم
که واقعا شیرین زبونی و حاضر جوابیهات آدم به وجد میاره
و لذت زندگی رو برام چند برابر میکنه
نازنینم چند موردش که یادم میاد برات میگم
مثلا داشتم قرآن میخوندم اصرار کردی که قرآن منو بگیری و من هم بهت ندادم
به جای اون یک کتاب در مورد حضرت زهرا بهت دادم کتاب باز کردی میگی
مامان اینکه گرگان(قرآن) نیست بعد هم شروع کردی به ورق زدن کتاب
و توی یکی از صفحه ها چند خط آیه قرآن اومده بود ذوق کردی کتاب بهم نشون دادی
میگی مامان ببین اینجای کتاب گرگانه (قرآنه) و از گرگان من بخون
قربونت برم که چطور تو این سن تونستی قرآن از نوشته های کتاب تشخیص بدی
دیگه اینکه طبق معمول عمو مهدی داشت اذیتت میکرد برگشتی بهش میگی
عمو مهدی خجالت نمیکشی اذیتم میکنی
یا مثلا یک روز عروسکت و لباسهاش بهم دادی
میگی مامان بچه بی زبون لخته لباس تنش نیست
لباس تنش کن کلی از این حرفت خندیدم
دیگه جونم براتون بگه یک شب آقا جون به مامان جون گفت خربزه بیار بخوریم
رفتی به آقا جون میگی آقا جون الان از دهانت سوسک میاد
هرچی فکر کردیم نفهمیدیم که آقا جون چه حرف زشتی زده
بالاخره دوزاریمون افتاد که بله شما دخملی که تا حالا میوه خربزه نخورده بودی
و اسمش هم نشنیده بودی قبول نمیکردی که اسمش خربزه هست و میگفتی اینکه طالبیه
یک روز دیگه آقا جون داشت ادای شما رو در می آورد و حرف میزد
با تندی برگشتی به آقا جون میگی آقا جون درست حرف بزن
دیگه اینکه خوب بلدی از روزه گرفتن سوء استفاده میکنی مثلا
وقتی غذا نمیخوری و میخوام به زور بهت بدم میگی مامان من روزه ام و غذا نمیخوام
البته اگه چیز خوشمزه ای هم بخوری که نخوای بهمون بدی میگه مامان مگه روزه نیستی
یک روز دیگه هم دم افطار زنگ خونه رو زدن گفتیم حتما نذری آوردن
برگشتی میگی آخ جون نسرین آوردن
قربونت برم که عاشق نسرین هستی و البته نسرین هم عاشق شماست
و روزهات با نسرین میگذرونی
و شبها هم به امید اینکه فرداش با نسرین باشی سپری میکنی
یا مثلا آقای حیاتی رو بعد چند روز از برنامه خندوانه در تلوزیون دیدی که داشت اخبار میگفت
میگی مامان این همونیه که اومده بود خندوانه قربونت برم که اینقدر دقت داری
هنر دیگرت هم که به برکت برنامه خندوانه کشف کردیم
هنر پانتومیم هست که میری جلومون ادا اصول در میاری
و میگی اگه گفتی چیه یک موردش اینه که میری ادای جاروبرقی کشیدن در میاری
یا مثلا میری از یخچال چیزی میخوری اداش در میاری قربونت برم دخمل هنرمندم
توی این مدتی که نبودیم یک اتفاق بد هم افتاد و اون هم فوت زن عموی مادرم بود
که روز هشتم ماه رمضون متاسفانه از جمع ما رفتن
خیلی زن نازنین و دوست داشتنی بود و مهمترین خصلتشون
به نظرم مردم داریشون بود که با همه ارتباط خوبی داشت و باهمه رفت و آمد میکرد
و با اینکه چند سال با مریضی دست به گریبان بود ولی همیشه
روحیه اشان را حفظ میکردند و آرامش خاصی در رفتارشان میدیدیم
انشالله که خداوند متعال به حق این ماه عزیز روحشان را قرین رحمت بفرماید
در ضمن نوه نازش هم از دوستان نی نی وبلاگیم هستن و اسمش یسنا هست
و عکس ایشون در وبلاگ یسنا کوچولو هست دوستان ممنون میشم
لطف کنید فاتحه ای هم برای آرامش روح این عزیز قرائت بفرمایید
از این اتفاق تلخ که بگذریم
میرسیم به مطالبی که توی این مدت دخمل عزیزم یاد گرفتی
اول ازهمه شب نوزدهم ماه رمضان سوره قدر یاد گرفتی
البته اولش خیلی مسلط نیستی اول سه آیه ابتدایی من بهت میگم
و لیله القدر آخر آیه دوم و اول آیه سوم رو فقط یکبار میگی و هرچقدر هم برات تکرار میکنم
باز هم به همین شکل میخونی ولی آیه های آخر دیگه خوب میخونی
چندتا شعر هم یاد گرفتی که البته خیلی خوب و مسلط میخونی
سپیده زد، سپیده... وقت سحر رسیده خاموش شده ستاره... صبح اومده دوباره
خروس پر طلایی .... با پاهای حنایی قوقولی قوقو میخونه... تو کوچه و تو خونه
اذان میدن(میگنب) دوباره ... از مسجد و مناره بابام پامیشه از خواب ... میره لب حوض اب
می شوید او دست و رو ... با اب میدیره(میگیره) وضو تمیز و پاکیزه باز.....میاد سر جا نماز
من هم کنار بابا .... نماز می خوانم حالا
شعر بعدی هم که این یکی هم خیلی خوشکل و مسلط میخونی اینه
اتل متل توتوله ....بچه خوب چه جوره
بچه خوب مهربونه...لباش همیشه خندونه
منظم و مرتبه......به هرکجا که میره.... سلام یادش نمیره
بچه خوب تمیزه....پیش همه عزیزه
قربون اون شیرین زبونیهات برم
حیف که خیلی این روزها داره زود میگذره واقعا زودتر از اونی که فکرش بکنم
عکسهای زیر هم عکسهای خوشکلی که فکر میکنم برای یک ماه پیشه
که خونه مادربزرگ خدابیامرزم گرفتم
آخه شرمنده من درعکس گذاشتن آپ نیستم و معمولا بعد چند وقت عکسهات میگذارم
عکسهای زیر هم مربوط به حدود یکی دوماه پیشه که مثل همیشه نسرین خانوم
به خونه ما اومدن و هرچی کتاب داشتی از اتاقت آوردی بیرون و مثلا داشتی نقاشی میکشیدی