یگانه دختر ریحان جانیگانه دختر ریحان جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره
گل پسرم امیرحسین خانگل پسرم امیرحسین خان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

زیباترین لبخند خداوند ریحان جان

و اینبار چهل و یک ماهگی عزیزکم...

سلام به روی ماه دخترک دردانه خودم که این روزها شیرین و شیرین تر ازهمیشه ای هر روز که میگذره تو شیرین تر از قبل میشوی و من عاشقتر ومن در عجبم که چه رازیست بین دوست داشتن ما که البته هزاران بار فراتر از دوست داشتن است ،شاید عاشقی باشد.... . عزیز دل مامان روزها و لحظه و ساعت ها به قدری سریع میگذرد و من حسابی در این بین کم می آورم نمیدونم چه جوری شیرین زبونیهات و دلبریهات به زبون بیارم از اتفاقات این مدت بگم که چهارشنبه 15 اردیبهشت برای عروسی هانیه جون به یزد رفتیم خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما و حسابی تا تونستی عشق و حال کردی بعد از اون هم ...
27 ارديبهشت 1395

دخترک چهل ماهه من...

سلام  نفس مامان سلام دختر شیرین زبونم سلام به همه وجودم عزیز دلم چهلمین ماهگرد تولدت برابر بود با اولین ماه سال عدد چهل که مقدسه رو به فال نیک میگیریم انشالله که همیشه سالم و سلامت باشی عزیز دلم چهلمین ماهگردت مبارک باشه انشالله 140 سالگیت جشن بگیریم از بعضی از بلبل زبونیهای این ماهت بخوام بگم اولیش اینکه چند شب پیش شبکه نسیم داشت یک قسمتی از یک فیلم طنز قدیمی نشون میداد که تو اون فیلم مهران غفوریان به زور میخواست مسافر سوار کنه و مرتب به آقای بنفشه خواه میزد که سوار ماشین بشه و دربست حساب کنه چند روز بعدش من به...
27 فروردين 1395

نوروزنامه 1395

سلام به زیبایی این روزهای بهاری که همه چیز بوی تازگی و طراوت میده اول به شما دوستان عزیزم بعد هم به شما دخمل نازم که سومین بهار زندگیت رو لمس کردی انشالله سال جدید سالی باشه پر از موفقیت و شادی برای همه و خبرهای خوب به خصوص برای شما عزیز دل مامان سال تحویل امسال کنار خانواده مامان جونی بودیم و حدود 5 روز اول بااونها بودیم روزهای خوبی بود پر از عید دیدنی و دید و بازدیدها که البته برای شما هیچ چیز جذابتر از عیدیهاش نبود دخمل قشنگ مامان روز پنجم عید هم به یزد رفتیم که همون روزی که یزد رفتیم خاله خدیجه ام(خاله کوچیکی) زایمان کرده بود ...
16 فروردين 1395

اندر احوالات 39 ماهگی خانوم طلا+سفرنامه مشهد مقدس...

سلام به تو دختر عزیز تر از جانم عزیز دل مامان این روزهات داره خیلی سریع میگذره و کم کم داریم به پایان سال میرسیم روزهایی که پر بود از شادی و شیرینی و البته مطمئنا ناراحتی هم بود که وجود شما دخملی با اون شیرین زبونیهات تحملش را خیلی آسانتر کرد کوچولوی ناز مامان اول از همه 39 ماهگیت بهت تبریک میگم واقعا دیگه برای خودت خانومی شدی از این مدت بگم که اتفاقات زیادی افتاده اول اینکه امام رضا طلبید و قسمت شد با خانواده بابایی چهارشنبه 12 اسفند به مشهد مقدس رفتیم خیلی خوب بود و خوش گذشت همه چیز عالی بود حرم تقریبا خلوت و خوب بود برای زیارت هتل و غذاهاش...
22 اسفند 1394

37 ماهگی عسل بانو...

سلام عشقم ، عمرم ، نفسم و اصلا همه زندگیم خوبی دختر ناز و شیرین زبونم 37 ماهگیت بهت تبریک میگم عزیزم انشالله تولد 137 سالگیت با هم جشن بگیریم عزیز دلم شرمنده میبخشید به خاطر مشغله فکری نتونستم یک مدت بیام برات بنویسم ماشالله شما هم که حسابی شیرین زبونی و شهد و شکر از دهان مبارکت میاد بیرون مثلا اینکه آقا جون بهت گفته بیا یکی بوس بده تا فلان چیز برات بخرم شما هم گفتی آقا جون چقدر میگی بوسم کن مگه بوسم مفتیه قربونت برم که از حالا اینقدر فکر پولی حتی بوسهاتم قیمتی هستن دیگه اینکه بابارضاتون از جلوی سر کم مو هستن آقا جون اذیتت میک...
27 دی 1394

اندر حکایت سیاستهای دخمل شیرین زبون...

سلام سلام به همگی بعد هم سلام به عشق فسقلیم خوبی عشقم عزیز دل مامان نمیدونم چه جوری از شیرین زبونیهات دلبریهات و حرف زدنات بنویسم واقعا تکی به خدا نمونه اش بگم با توجه به ازدواج عمه خانومت و سرازیر شدن انگشترهای مختلف به خونه شما هرروز میرفتی سراغ انگشترهاش و انگشترهاش دست میکردی بعد هم میپرسیدی این انگشترها به دستم میاد بعد هم به عمه خانومت میگفتی از کجا آوردی و میگفت حامد برام خریده و شما هم گفتی پس چرا حامد برای من نخریده یک روز هم به من اصرار کردی که برات انگشتر بخرم من هم گفتم چکار انگشتر داری سریع رفتی تو اتاق عمه ...
15 دی 1394